گفتم بهش بگه و اونم بهش گفت . وقتی بهش گفت سرشو گذاشت رو میز و کسی که یه لحظم ساکت نمیشست اون روز اصلا حرف نزد ولی میدونید بعد از کلاس به آرام چی گفت ؟ اینکه اصلا همچین کسی رو نمیشناسه بعد اون همه چیز هایی که گفته بود . غرورم شکست اون میتونست بگه آره ولی به اندازه یه دوست دوسش دارم . شاید کسی بتونه منو درک کنه ولی اونو فقط من درک میکنم . یه حسی بهم میگه اونم از من خجالت میکشه و میدونید بعدش چه اتفاقی افتاد ؟!؟!؟!؟!؟ فهمیدم که البته فکر میکنم دوستش بهنام منو دوست داره و ارشیا به خاطر اون کنار کشیده خیلی خیلی ناراحتم دلم میخواد بمیرم اما به هر حال عاشقانه دوسش دارم . هلیا
برچسب : نویسنده : عـِـ×ـشق زפֿـــ×ـمـــے eshghzakhmi بازدید : 545