داستان گربه را دم حجله کشتن

ساخت وبلاگ

امکانات وب


-->-->-->

-->-->-->

-->-->-->-->-->-->

*بارش برف در وبلاگ*

-->-->-->-->-->-->

میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است. پس از چندی پسری از اهالی شهامت به خرج می دهد و تصمیم می گیرد که با وی ازدواج کند. بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند. خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و....  چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند . گربه ای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد. چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور. گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمی خورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون می کشد و سر از تن گربه جدا میکند. سپس رو یه دختر میکند و میگوید برو آب بیار....




√ عـِـ×ـشق زפֿـــ×ـمـــے √|داستان عاشقانه...
ما را در سایت √ عـِـ×ـشق زפֿـــ×ـمـــے √|داستان عاشقانه دنبال می کنید

برچسب : داستان گربه را دم حجله کشتن , نویسنده : عـِـ×ـشق زפֿـــ×ـمـــے eshghzakhmi بازدید : 495 تاريخ : دوشنبه 16 دی 1392 ساعت: 16:54